جدول جو
جدول جو

معنی کاسه یوز - جستجوی لغت در جدول جو

کاسه یوز
(سَ / سِ یِ)
یعنی کاسۀ درویشان که کنار آن حلقه ای است که بر کمر آویزند:
شعری بشب چو کاسۀ یوزی نمایدم
یعنی سگی است حلقه بگوش در سخاش.
خاقانی.
خم دف حلقه بگوشی شده چون کاسۀ یوز
کآهو و گورش با شیر نر آمیخته اند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 133)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاسه کوزه
تصویر کاسه کوزه
اثاث خانه، اسباب خانه، ظروف منزل
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سِ نَ)
نقاره نواز و نقاره چی. (برهان) (ناظم الاطباء) :
کوس رویین بلند کرد آواز
زخمه بر کاسه ریخت کاسه نواز.
نظامی.
، کنایه از مرد هرزه درای و ژاژخای. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ / دِ)
سخت جویندۀ راه، (یادداشت مؤلف)، راهجوی، رهجوی، رهیوز، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
قلاب چندند که بدان دلو از چاه بیرون آورند، (انجمن آرا)، کنایه از قلاب آهنین که چیزهای در چاه افتاده را بدان برآرند، (آنندراج)، قلابی که بدان چیز به چاه افتاده را برآرند، (ناظم الاطباء)،
چاخو، مقنی، چاه کن، حفرکننده چاه قنات، آنکه در کندن چاه های قنات و باز کردن مجرای زیرزمینی قنوات مهارت دارد، چاهجو، معنی ترکیبی آن جویندۀ چاه و یوز بمعنی جوینده است، (انجمن آرا) (آنندراج)، چاهجو، یوز مبدل یوس است و یوس بمعنی تفحص و تجسس است، (فرهنگ نظام)، چاه یوس، (فرهنگ نظام)، رجوع به چاه پوز و چاهجو شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ بَ)
آنکه بازی به کاسه کند از عالم شیشه باز، و آن چنان است که دو کاسۀ چینی پر از آب کنند و کاسه بازان واژون شده کاسها را بر پشت گذارند و بتحریک سرین آن را بجنبانند و بدوش خود رسانند و قطره ای آب از آن نمیریزد و بمجاز محیل و مکار را گویند. (آنندراج) :
از حریفان قمار برده بسی
کاسه بازی چنین ندیده کسی.
میریحیی شیرازی (از آنندراج).
و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 127 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ یِ)
حق الکتف
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام رودخانه ای است غیر معلوم. (برهان). رودی است. (فهرست ولف). بموجب شاهنامه نام رودی است در سرزمین توران. (فرهنگ شاهنامه ص 213) :
بسختی گذشت از در کاسه رود
جهان را یخ و برف در کاسه بود.
فردوسی (از جهانگیری).
خبر شد به توران کز ایران سپاه
سوی کاسه رود اندر آمد براه.
فردوسی.
برفتند یکسر سوی کاسه رود
زبانشان از آن کشتگان پردرود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ زَ / زِ)
کاسه و کوزه.
- کاسه کوزه اش را بهم زدن، کنایه از دستگاه کسی را بهم زدن.
- کاسه کوزه ها را گردن کسی شکستن، او را مقصر کارهای بد شده شمردن
لغت نامه دهخدا
(حِ نِ)
چاره جوی. و رجوع به چاره جوی شود
لغت نامه دهخدا
از کام + یوز، کامجوی، (یادداشت مؤلف)، و نیز رجوع به کام پوز و یوز در برهان شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
شکسته بندزن. شعاب. (منتهی الارب). چینی بندزن. (صراح)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاسه دوز
تصویر کاسه دوز
آنکه کاسه های شکسته را بند زند شکست بند زن چینی بند زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه باز
تصویر کاسه باز
کسی که کاسه بازی کند، محیل مکار: (از حریفان قمار برده بسی کاسه بازی چنین ندیده کسی) (میر یحیی شیرازی)
فرهنگ لغت هوشیار
کاسه و کوزه یا کاسه کوزه کسی را بهم زدن، دستگاه کسی را بهم زدن، یا کاسه کوزه ها را گردن کسی شکستن، او را مقصر کارهای بد شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه نواز
تصویر کاسه نواز
نقاره نواز نقاره چی: (کوس رویین بلند کرد آواز زخمه بر کاسه ریخت کاسه نواز) (نظامی)، هرزه درای ژاژخای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاه یوز
تصویر چاه یوز
قلابی باشد که بدان چیزی را که بچاه افتد بر آرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه یکی
تصویر کاسه یکی
همخوراک همغذا: (با اینکه زن و شوهز مطرب بارها پیشنهاد کرده اند با آنها یگانه و کاسه یکی باشم صلاح خود را در این دیده ام که قبول نکنم. ) (شام)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه کوزه
تصویر کاسه کوزه
((~. زِ))
مجموعه ظرف های خانه، مجموعه اثاث و اسباب کار کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاسه یکی
تصویر کاسه یکی
((~. یِ))
هم خوراک، هم غذا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاه یوز
تصویر چاه یوز
قلابی باشد که بدان چیزی را که به چاه افتد برآرند
فرهنگ فارسی معین